قرارگاه حزب الله ٬ بی ولایت وارد نشوید

حزب اللهی یعنی کسی که بجنگد خسته نشود و نخوابد تا زمانی که به خودی خود به خواب رود . سردار شهید حمید باکری

قرارگاه حزب الله ٬ بی ولایت وارد نشوید

حزب اللهی یعنی کسی که بجنگد خسته نشود و نخوابد تا زمانی که به خودی خود به خواب رود . سردار شهید حمید باکری

عکس شهدا

عکس شهدا را به دیوار می زنیم اما عکس شهدا عمل می کنیم !!در و دیوار شهرمان مزیّن است به تمثال ستارگانی که می درخشند و روشنی می بخشند به شب زدگانی که عمری در خواب غفلت به سر می برند . سنگ شهدا را به سینه می زنیم اما خود را به زیر سنگ فراموشی مدفون کرده ایم . دم از سیره اشان می زنیم ، اما هر سیره ای عملی می طلبد و ما نیز چون کندوی بی عسل مَردیم اما بی عمل ! خود را وقف زندگی و رنگینه هایش کرده ایم ، آیا شده است برای یکبار هم که شده خود را وقف شهدا و خواسته هایشان کنیم؟ وقت خود را صرف تیترهای روزنامه دنیا کرده ایم ، آیا شده است وصیت نامه شهدا را تیتر روزنامه زندگی خود کنیم ؟

فکر و ذکرمان پی امیال و مقتضیات دنیایی خودمان است و مانند کبک سر درون برف فرو برده ایم و با عالم غیر کاری نداریم . آیا شهدا اینگونه بودند ؟

بیراهه می رویم رفیق! مسیر پر غبار است و نا آشنا ؛ راه صعب العبور است و راهنما می طلبد .  "با این ستارگان راه را می شود پیدا کرد" اگر پی بیراهه و زود رسیدن به مقصد نباشیم !

این جمله را شاید همه ما حداقل یکبار بر زبان آورده باشیم که (( شهدا شرمنده ایم )) . آیا شهدا این را می پذیرند ؟ شرمساری ما را زمانی به دیده منت می گذارند که راهروی طریقشان باشیم ، به آنچه گفته اند و خواسته اند جامه عمل بپوشانیم ، آیا اینگونه بوده ایم ؟ آیا برای یکبار هم که شده سعی کرده ایم تا خواستگاهی به جز شهدا نداشته باشیم ؟ آیا سعی کرده ایم عکس شهدا را به دیوار وجودمان نصب کنیم نه به دیوار پوشالی دنیایمان ؟!!

حق گفت سید مرتضی که شهدا زنده اند و ما مرده ایم !

ما مرده ایم که خود را غرق در باتلاق دنیا کرده ایم و هر چقدر دست و پا می زنیم بیشتر در آن فرو می رویم ! راهی نیست برای خلاصی مگر دستگیری شهدا از ما ؛ مگر اینکه به اصل خود بازگردیم و به سوی شهدا که جزیی از صفحه زندگیمان هستند رجعت کنیم .

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

به یقین همه آنهایی که جنگ را ندیدند یا حداقل سن و سالی نداشتنه اند تا آن زمان را به خوبی درک کنند ، با خود می گویند ای کاش مانیز آن دوران را تجربه می کردیم و دوشادوش شهدا می جنگیدیم . جنگ هشت ساله تمام شد و به تعبیر دوستان در باغ شهادت بسته شد ؛ اما رفیق ، جنگ تمام نشده و هنوز ادامه دارد و معبر شهادت همچنان باز است ؛ بی دریغ رزمنده می طلبد و گام های استوار . شهدا رفتند تا ما بمانیم ، پس بیایید بمانیم تا نام و یاد شهدا زنده بماند ، همانگونه که حضرت ماه امام خامنه ای فرمودند : " فضیلت زنده نگهداشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست‌"

بیایید برای همیشه با خود صادق باشیم و در محضر رب الشهدا پیمان ببندیم تا دیگر شرمنده شهدا نباشیم و عکس شهدا عمل نکنیم .

اللّهم الرزقنا توفیق الشّهادة فی سبیلک ...

بوی باران

باز امشب دل هوای بوی باران کرده است

یاد شب های دوکوهه ، یاد یاران کرده است

یاد همت یاد خندان یا خرازی بخیر

بی بهانه دل هوای حاج عمران کرده است 

وقتی احساس دل تنگی می کنی ، وقتی کوله باری از غم دنیا روی دوشت سنگینی می کنه ، وقتی بغض تنهایی گلوت را می فشاره ؛ سنگ صبوری می خوای تا سرّ مگویت را براش واگویه کنی !کسی را طلب می کنی تا درد دلت را با مرهم وجودش التیام ببخشی .

هان ای گمنامان پهنه خاک !

سال ها همچون مادر در غربت و بی نشانی ؛ دلتان نمی خواست جنازه اتان را پیدا کنند تا دوباره در هوای معصیت آلود شهر نفس چاق کنید ! اما چه باید کرد که دربی نشانی هم باید نشان راه باشید بهر این گمشدگان بی راهه دنیانشین !!!

شما هستید و مائیم که در زیر خروارها دنیاطلبی و تزویر مدفون شده ایم !  

مائیم که بازی دنیا را جدی گرفته ایم و صدها تُن ماسه و سیمان خرج بنای سست بنیادش کرده ایم !

همه در پی آنیم که در ماراتُن فخر فروشی از یکدیگر عقب نمانیم ؛ و این شما بودید که زرق و برق دنیا را به مشتی خاک فروختید و عطای خوشی های زودگذرش را به لقایش بخشیدید !

و صد افسوس بر ما !! که در حقیقت شما دنیایتان را نه به خاک که به افلاک فروختید ، همانا که شما از خاک به افلاک رسیدید و ما ...

آری ؛ خاک شلمچه ، فکه ، طلائیه قطعه ای از بهشت بود و نامش کربلا و شما عاشورائیان دل از دنیا بریده علی اکبر ، قاسم ، حبیب و سالار سپاهتان روح الله .

" قافله ما قافله از جان گذشتگان است ، هر کس از جان گذشته نیست با ما نیاید " مهدی باکری گفت و رفت و ما هنوز در حسرت آخرین نگاه دریایی اش خیره به افق کرخه عشق مانده ایم و ...

با نگاه آخرینش خنده کرد           ماندگان را تا ابد شرمنده کرد

برخیزید و مرا دریابید که محتاج دست گیری ام ؛؛ امشب آمده ام در جوار مزارتان تا تنهایی ام را نه با گناه و معصیت ، که با شما سر کنم . امشب آمده ام تا ساعتی از هوای سُربی شهر دور شوم و عطر وجودتان را استنشاق کنم . آمده ام تا مثل همیشه سر به زیر بیاندازم و بگویم که : شرمنده ام  

شرمنده ام از اینکه هنگام ارتکاب گناه پایم سست شد و لغزید ؛ چشمانم دید آنچه که ارزش دیدن نداشت ؛ دستانم نوشت اما نه برای رضای خدا که برای رضا خلق ؛ گوش هایم پر شد از شنیدن تهمت ها و غیبت ها و شنید آنچه نباید می شنید ؛ زبان در کامم چرخید نه به مدح و ثنای محبوب که به دشنام و هرزه گویی !!!!!

و امشب آمده ام تا کمیل بخوانم و بگویم :

باز من ماندم و شما و شرمندگی !